الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
سلام بچه ها به بخش مشاعره خوش اومدین
از دوستان عزیز میخوام که تک بیتی خودشونو تو قسمت نظر بذارن ومشاعره رو ادامه بدن
البته این قسمت جایزه هم داره
یه کتاب غزل حافظ به کسی که حضور فعال داشته باشه و شعرهای زیبایی رو بذاره تو اردیبهشت ماه اهدا میشه
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت روزی تفقدی کن درویش بی نوا را....
با (ا) ادامه بدید
آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه فال به نام من دیوانه زدند
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند وبه پیمانه زدند.....
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد
حالا این شاعر بزرگ کی هست؟؟؟؟؟
هاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اگه منظورت عکسه بود که حافظه شعر ها هم میتونه از هر شاعری باشه
دل و دینم شدو دلبر به ملامت برخاست
گفت باما منشین کزتو سلامت برخاست
تاب بفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه میدرد خنده دل گشای تو
وفایی نیست در گلها مثال ای بلبل مسکین کزین گلها بس از ما هم فراوان روید از گلها
آینه چون نقش تو بنمود راست خود شکن آیینه شکستن خطاست
واویلا لیلی دوست دارم خیلی. هوووووو
حالا با ی . قبوله؟ هم باحاله هم برقص...
یارب سببی ساز که یارم به سلامت باز آید و برهاندم از بند ملامت
اما آقا یاخانوم آگرپاگور قربون اسم هندیت شعر ادبی بذار
تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است
ای بفدای چشم تو این چه نگاه کردن است
تونیکی میکن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز
تا نگرید کودک حلوا فروش دیگ بخشایش کجا آید به جوش
شب هجران و غم فرقت یار آخر شد
زدم این فال و گذشت اختر وکار آخرشد
خانومم ولی اسمم هندی نیس که، این یارو سید توی عصر یخبندان اینجور میگفت. اها بعد چون همه جدین میخوام جو عوض شه،من ازینا میذارم،اخه این قسمت تو وبلاگمون خیلی جالبه واسم
. و اما قطعه ادبی امروزم: تو خودت قندو نباتی شکلاتی شکلاتی عسلی یا که شیرینی که به دل یکم میشینی هه هه هه
باااااشه اینم جواب
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
آن قدر لوس و ننر شد که سپردم به ننش
دلا تا کی در این زندان فریب این و آن بینی یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی
یکی درد و یکی درمان پسندد یکی وصل ویکی هجران پسندد
من از درمان و دردو وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد
باریکلا خوب بود حالا اینو داشته باش : شیرین شیرینا، آآ ،خانوم خانوما، آآ ، چه خوشگل شدی امشب ... حالا با ب
برو ای گدای مسکین درخانه قلی زن که قلی ز در درآید و لگد زند به پایت دگر چنین گدایی در خانه اش نیاید
هرکه در این بزم مقرب تر است جام بلابیشترش میدهند
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
که با این درد اگر در بند درمان اند درمانند
من ان گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی ابی

ولی باخفت خواری پی شبنم نمی گردم
میر من خوش میروی کاندر سرو پا میرمت
خوش خرامان شو که پیش قد رعنا میرمت
دلم تنهاست ماتم دارم امشب دلی سرشار از غم دارم
امشب
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
در دیده ما نقش رخ دوست اگر نیست یادش به دلم لحظه ای از سینه جدا نیست
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هرمژه چون سیل روانه
دوست عزیز شما لطف دارید اما با اجازه این نظرو تایید نکردم تا سوتفاهمی برای کسی پیش نیاد
هی توعشق منی ـ هی تو عمر منی ـ نری دلمو بشکنی ـ
یارب این شمع دل افروز زکاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست
مهران جون شعر ادبیییییییییییییییییییییییییییییی
نقش پیری را ز آب نتوان زدود در زمستان برف رسوا بر سر هر بام بود
دایم گل این بستان شاداب نمیماند دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
زلف تو مرا عمر دراز است ولی نیست
در دست سر مویی از ان عمر درازم
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
رهرو آن نیست که گه تند وگهی خسته رود
رهرو آنست که آهسته و پیوسته رود
یکم از مشیری:توکیستی که من اینگونه بی توبی تابم،شب ازهجوم خیالت نمیبرد خوابم
ماهم این هفته برون رفت وبه چشمم سالیست
حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست
سیلااام بازم اومدم، طوریه خیلی ادبی نمیذارم؟
.نه؟ نه. باش پس بازم میذارم.ولی جدی اگه طوریه بگید که بای بای بدم دیگه،اقا مهران جایه ما. با د بگم: دلبر شیرین مهربون یااارم، بس کن بیش از این نده ازاااارم ،تو ماله منی جونو عمرم نازنین یار ، من منتظرم برسه لحظه دیدار
یک نظر بر یار کردم ، یار نالیدن گرفت
یک نظر بر ابر کردم ، ابر باریدن گرفت
یک نظر بر باد کردم ، باد رقصیدن گرفت
یک نظر بر کوه کردم ، کوه لرزیدن گرفت
تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو ایچه نگاه کردن است
یاران جه غریبانه!!!!!!
باقیش کووووووووووووو؟
یاران چه غریبانه رفتند از این خانه
هم سوخته شمع ما هم سوخته پروانه
یارب به خدایی خداییت وانگه به کمال پادشاهیت
از عشق به غایتی رسانم کاو ماند اگرچه من نمانم
مارا همه شب نمیبرد خواب ای خفته روزگار دریاب
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند...معنی کور شدن را گره ها می فهمند...یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن،چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند...
دوش رفتم به در میکده خواب آلوده
خرقه تر دامن و سجاده شراب آلوده
باز باران با ترانه...گریه های بی بهانه... می خورد بر سقف قلبم...باورت شاید نباشد خسته است این قلب تنگم...
مرا چشمیست خون افشان زدست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید ازآن چشم وازآن ابرو
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد
طلب عشق زهر بی سروپایی نکنیم
...و خدایی که در این نزدیکی است،لای این شب بوها، پای آن کاج بلند،روی آگاهی آب،روی قانون گیاه...
هم خویش رابیگانه کن هم خانه را ویرانه کن
وانگه بیا باعاشقان هم خانه شو هم خانه شو
من اناری را میکنم دانه به دل میگویم خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود...می پرد در چشمم آب انار ...اشک می ریزم
میشود از باغ نگاهت هنوز یک دو سبد میوه خورشید چید
...و خدایی که در این نزدیکی است،لای این شب بوها، پای آن کاج بلند،روی آگاهی آب،روی قانون گیاه...
هوا بس نا جوان مردانه سرد است
آی
دمت گرم وسرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی در بگشای
و نسیم ...
و نگار ...
و ندیم ...
ودلارام و تسلای کسی باش گلم...
مابدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم
از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم
دیرگاهیست که تنها شده ام،قصه غربت صحرا شده ام،من که بی تاب شقایق بودم همدم سردی یخ ها شده ام، کاش چشمان مرا خاک کنید،تا نبینم که چه تنها شده ام...
مرامیبینی وهردم زیادت میکنی دردم
تو را میبینم و میلم زیادت میشود هردم
من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه
چند بار تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه
هیزم سوخته شمع ره منزل نشود
بایدافروخت چراغی که ضیایی دارد
دلی دارم خریدار محبت کزو گرم است بازار محبت
لباسی بافتم بر قامت دل ز پود محنت و تار محبت
تورا که هرچه مراد است در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری
من که دلتنگ توام در دل تنگم گله هاست... آری بی تاب شدن عادت بی حوصله هاست...
تار و پود هستی ام را باد برد بهترین یارم مرا از یاد برد
یار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگه دار مرا
آن کس که بداند و بداند که بداند
اسب شرف از گنبد گردون بجهاند
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
در دل تو چه غم داری کز شب به سحر زاری
اشکت همه شب جاری نامد که برآسایی
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت، بعد ازین تدبیر ما
ای همه هستی زتو پیداشده خاک ضعیف از تو توانا شده
یک شب مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
دلبرم
بی مثلم
ناز گل خوش گهرم
کاش ای کاش بدانی دردم
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
یاس از حجب نگاهت رنگ میبازد
ودر این دیر نورانی
طوافت میکند هرلحظه هربلبل
مرا مهر سیه چشمان ز دل بیرون نخواهد شد
قضای آسمان این است و دیگرگون نخواهد شد
دلامعاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد
لااله الا الله
بسه دیگه آقا
خوشحال شدم ممنون خیلی شعرای قشنگی گذاشتید آفرین
دست عشق از دامان دل دور باد
می توان آیا به دل دستور داد؟
می توان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟
دوست داشتم گوشه ای بنشینم وبه گوشه ای ازاین آسمان بنگرم وبه نگریستن ادامه دهم تا آنگاه که خدا جان مرا بستاند بمیرم
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هات
ترحم بر پلنگ تیز دندان ستم کاری بود برگوسفندان
دیدی که مرا هیچکسی یاد نکرد جز غم که هزار آفرین بر غم باد
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
تورودوست دارم...
مثل حسه نجیب خاک غریب
تورودوست دارم...
مثل عطرشکوفه های سیب
تورودوست دارم عجیب،توردوست دارم زیاد...
چطورپس دلت میاد،منوتنهام بذاری....
یکی قطره باران ز ابری چکید خجل شد چو پهنای دریابدید
نه دل در دست محبوبی گرفتار،نه سر در کوچه باغی بر سر دار،از این بیهوده گردیدن چه حاصل،پیاده میشوم دنیا نگه دار
راز دل باکس مگو ای هوشیار یک یک این اسرار را دربند دار
دی میشد گفتم صنما عهد بجای آر گفتا غلطی خواجه در عهد وفا نیست
تو مرد صحبت دل نیستی چه میدانی
که سر به جیب کشیدن چه عالمی دارد
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست
وندر طلب طعمه پر و بال بیاراست
بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت
امروز همه روی جهان زیر پر ماست
تو گفتی راه دل از فتنه پاکست چه دیدم پرتگاهی خوف ناکست