الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
سلام بچه ها به بخش مشاعره خوش اومدین
از دوستان عزیز میخوام که تک بیتی خودشونو تو قسمت نظر بذارن ومشاعره رو ادامه بدن
البته این قسمت جایزه هم داره
یه کتاب غزل حافظ به کسی که حضور فعال داشته باشه و شعرهای زیبایی رو بذاره تو اردیبهشت ماه اهدا میشه
تو را آتش عشق گر پر بسوخت
مرا بین که از پای تا سر بسوخت
تا توانی رفع غم از خاطر غمناک کن
در جهان گریاندن آسان است اشکی پاک کن
دردیده مانقش رخ دوست اگرنیست
یادش به دلم لحظه ای ازسینه جدانیست
درسینه بی کینه ما نقش توجاریست
هرچندکه دردیده ما جای توخالیست
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هرمژه چون سیل روانه
نازنین تر ز قدت در چمن ناز نرست
خوشتر از نقش تو در عالم تصویر نبود
دانی که چرا آب فرات است گل آلود
شرمنده زلعل لب عطشان حسین است
دنیا به روی سینه ی من دست رد گذاشت بر هرچه آرزو به دلم بود سد گذاشت
تاخار غم عشقت آویخته در دامن
کوته نظری باشد رفتن به گلستان ها
عاشق ان نیست که عشق تکه کلامش باشد
عاشق ان استکه وفاداری مرامش باشد
دل ما به دور رویت ز چمن فراغ داد
که چوسرو پای بند است وچو لاله داغ دارد
تو بگریزی از پیش یک شعله خام
من استاده ام تا بسوزم تمام
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش
بیچاره ندانست که یارش سفری بود
شما باختید تو مشاعره ای که با من داشتید شعر تکراری گذاشتید...
دانی که را سزد صفت پاکی
آن کو وجود پاک نیالاید
آفرین خوب مشاعره میکنید
این ندانسته که قدر همه یکسان نبود
زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود
دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی
پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم
نقشی به یاد خط تو بر آب میزدم
پس تکلیف جایزه چی میبشه؟
مارا نبود امید برگشت مه اما آبی بخ رهش ریزم دل به راه دارم
درسته جایزه هست به کسی داده میشه که تا اراردیبهشت ماه حضور فعال داشته باشه وشعرای زیبا بذاره مثل شما باید شعرای دوستان دیگه هم سنجیده بشه
من ترک دولت عشق و ساغر نمی کنم
صد بار توبه کردم و دیگر نمی کنم
باغ بهشت و درخت طوبی و قصر حور
با خک کوی دوست برابر نمی کنم
مرا میبینی و هردم زیادت میکنی دردم
تو را میبینم ومیلم زیادت میشود هردم
محتسب مستی به ره دیدو گریبانش گرفت
مست گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست
تو برو لقمه خود گاز بزن کم پشت سر خلق خداساز بزن
نیستم و نیست که هستی همه در نیستی هست
هیچم و هیچ که در هیچ نظر فرمایی
یک شبی پروانگان جمع آمدند در مضیفی طالب شمع آمدند
در مقامات طریقت هر کجا کردیم سیر
عافیت را با نظربازی طلاق افتاده بود
دوتشرین ودو کانون پس آنگه شبات و آذر ونیسان عیار است حزیران و تموز و آب و ایلول نگه دارش که از من یادگار است
ماه های رومین اینا
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
تو میدانی مرا از وصل گفتن چه دشوار است ای آرام جانم
مرا از وصل گفتن در کنارت جسارت باشد ای سرو روانم
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
من می خورم و هر که چو من اهل بود
می خوردن من به نزد او سهل بود
می خوردن من حق ز ازل میدانست
گر می نخورم علم خدا جهل بود
(خیام)
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
دل پیش تو و دیده به سوی دگرانم تا خلق ندانند به سویت نگرانم
تموم هستی منی-بمون همیشه پیش من-اگرشدم عاشق تو-نذارکه بی تاب بمونم لالایی شبام تویی-نزارکه بیخواب بمونم دارم برات شعر میخونم-شایدبیادم بمونی فقط یچیز ازت میخوام-همیشه عاشق بمونی دوست دارم خیلی کمه-ولی جزاین چیزی نبود واژه هارو ولش کنیم-عشقمو از چشام بخون اینم از طرف من به تمام عاشقای دنیا......
ناز آن چشمان نازت نازنین ناز آفرید ناز داری ناز کن نازت بنازم نازنین
حسب حلی ننوشتی وشدایامی چند
محرمی کوکه فرستم به توپیغامی چند
مابدان مقصدعالی نتوانیم رسید
هم مگرپیش نهد لطف شماگامی چند
دوستان سرح پریشانی من گوش کنید
قصه بی سرو سامانی من گوش کنید
دلا تاکی دراین زندان فریب این وان بینی
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تاجهان بینی
یارب زغمش تاچند اشکم زبصر آید بنشسته سر راهش شاید زسفر آید
تشنگان راچوطلب باشدوقوت نبود
گرتوبیدادکنی شرط مروت نبود
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من ودل باطل بود
نکنددانا مستی نخوردعاقل می
نبرد مردخردمند سوی پستی پی
یادت ای دوست بخیر
بهترینم خوبی؟
خبری نیست زتو
دل من میخواهد که بدانی بی تو
او ادازه دنیا تنگ است
..................چراشعرهای مارو جواب نمیدی؟هاااااااااااااااااااااا
کدوم شعر سعید جان دلبندممممممممممممممممم
من آن گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی
ولی با خفت و خاری پی شبنم نمی گردم
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم اینها به زکاتم دادند
میروم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه ویرانه ی خویش-بخدا میبرم از شهر شما دل شوریده و دیوانه ی خویش-میبرم تاکه درآن نقطه ی دور شستشویش دهم از رنگ گناه-شستشویش دهم از لکه ی عشق زینهمه خواهش بیجا و تباه-میبرم تا ز تو دورش سازم ز تو ای جلوه ی امیده محال-میبرم زنده بگورش سازم تاازین پس نکند یاد وصال تاازین پس نکند یاد وصال......
لب ودندان ثنایی همه توحید تو گوید مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد
مرا روزی مباد آن دم که بی یاد توبنشینم
هر روز حسم تازه تر میشه
غرق تو میشم بلکه دریا شم
بیزارم از اینکه تمام عمر
از روی عادت عاشقت باشم
میر من خوش میروی کاندر سرو پا میرمت
خوش خرامان شو که پیش قد رعنا میرمت
در قمار زندگانی باختیم
بسکه تکخال محبت بر زمین انداختیم
می شود از باغ نگاهت هنوز یک دو سبد میوه خورشید چید
من شاخه ی خشکم تو بیا برگ برم ده با زمزمه عاطفه هایت ثمرم ده
هر نسخه مناسبت به دردی دارد این نسخه هزار درد را درمان است
تخت زمردزده است گل به چمن
راح چون لعل آتشین دریاب
با ما کج و با خود کج وبا خلق خدا کج
آخر قدمی راست بنه ای همه جا کج
جزگل خشکیده ای وبرق نگاهی
ازتو درین گوشه یادگار ندارم...
زآن شب غمگین،که ازکنار تورفتم...
یک نفس ازدست غم قرارندارم
مردی نبود فتاده را پای زدن گر دست فتاده ای بگیری مردی
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو تا تو به داد من رسی، من به خدا رسیده ام
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این ودیگرگون نخواهد شد
در د عاشقی را دوایی بهتر از معشوق نیست شربت بیماری فرهاد را شیرین کنید
در کارگه کوزه گری رفتم دوش دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
ناگه یکی کوزه برآورد خروش کو کوزه گر وکوزه خرو کوزه فروش
یادتو،درخاطرم همیشه شکفته ست
کودک من،با"مراببوس" توخفته ست
ملت من با"مراببوس"توبیدار
خاطره هادرترانه ی تونهفته ست
تا که از جانب معشوقه نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد
لحظه دیدار نزدیک است...
باز من دیوانه ام مستم...باز میلرزد دلم دستم...باز گویی در جهان دیگری هستم...
های! نخراشی بغفلت گونه اش را تیغ...!
های! نپریشی صفای زلفکم را دست... و آبرویم را نریزی دل!
...لحظه دیدار نزدیک است!
طفیل مستی عشقند آدمی و پری ارادتی بنما تا سعادتی ببری
(تو مشاعره از حروفی که واجگاه مشترک دارندمیشه استفاده کرد)
شبی مجنون به لیلی گفت که ای محبوب بی همتا تو را عاشق شود پیدا ولی مجنون نخواهد شد
در دل هوسی هست دریغا نفسی نیست
ما را نفسی نیست که در دل هوسی نیست
درراه زندگی
بااینهمه تلاش وتمناوتشنگی
با اینکه ناله می کشم ازدل که:آب...آب!
دیگرفریب هم به سرابم نمی برد!
دلی کز معرفت نور صفا دید به هرچیزی که دید اول خدا دید
ترسم ای مرگ نیایی تو و من پیر شوم آنقدر زنده بمانم که ز جان سیر شوم
ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه میپنداشتیم
درمسلک ماسوخته دلان صبرحرام است
این بخت گهی تلخ وگهی نیز به کام است
گرچه مااهل شب ومسجدوتسبیح نباشیم
درمذهب ما حق رفاقت به تمام است
تو برو لقمه خود گاز بزن کم پشت سرخلق خداساز بزن
می خواهمت چنان که شب خسته خواب را می جویمت چنانکه لب تشنه آب را
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی
یا رب،نگاه کس، به کسی آشنا مکن گر میکنی،کرم کن و از هم جدا مکن
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند نه هرکه آینه سازد سکندری داند
نمی خواهم ازاینجا دست بردارم!
تنم درتاروپود عشق انسانهای خوب نازنین بسته ست.
دلم باصدهزاران رشته،بااین خلق
بااین مهر،بااین ماه
بااین خاک بااین آب...
پیوسته ست.
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که دوست خود روش بنده پروری داند
در این بهار تازه که گل ها شکفته اند لبخند عشق زن که شکوفا ببینمت
تا توانی رفع غم از خاطر غمناک کن
در جهان گریاندن آسان است اشکی پاک کن
دررگ ساغرهستی توبجوش
من همین یک نفس ازجرعه یجانم باقی ست
آخرین جرعه این جام تهی را توبنوش
شاید این جمعه بیاید شاید پرده از چهره گشاید شاید
نیازارم ز خود هرگز دلی را که می ترسم در او جای تو باشد
دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد
زفکر آنان که در تدبیر درمان اند درمانند
در این دنیا کسی بی غم نباشد اگر باشد بنی آدم نباشد
در این سرای بی کسی کسی به در نمیزند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند
یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم در آن خلوت دلخواسته گشتیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
دل و دین به یک دیدن باختیم و خرسندیم
در قمار عشق ای دل کی بود پشیمانی
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
یاس همسایه عجب بوی خوشی دارد
لیک
یار ما عاشق عطر سیب است
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من
نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی
سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا
از لطف تو چون جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من