الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
سلام بچه ها به بخش مشاعره خوش اومدین
از دوستان عزیز میخوام که تک بیتی خودشونو تو قسمت نظر بذارن ومشاعره رو ادامه بدن
البته این قسمت جایزه هم داره
یه کتاب غزل حافظ به کسی که حضور فعال داشته باشه و شعرهای زیبایی رو بذاره تو اردیبهشت ماه اهدا میشه
دلا دیشب چه می کردی تو در کوی حبیب من الهی خون شوی ای دل تو هم گشتی رقیب من؟
نفس باد سبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد
دیگرمیان خاطره هامان،ازاین به بعد
چیزی به اسم دلهره واضطراب نیست
دنیا سرجدایی ماشرط بسته است
امادعای شوم کسی مستجاب نیست
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند در سر کار خرابات کنند ایمان را
درد بی عشقی ز جانم برده طاقت ورنه من داشتم آرام تا آرام جانی داشتم
مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت
خرابم میکند هر دم فریب چشم جادویت
نه وصل ممکن نیست
اگرچه آب بالش خوبیست
برای خواب شیرین و ترد نیلوفر
نه وصل ممکن نیست...
تا بر دلش از غصه غباری ننشیند
ای سیل سرشک از عقب نامه روان باش
آی مردم من غریبستانی ام
امتدادلحظه ای بارانییم
شهرمن آن سوترازپروازهاست
درحریم آبی افساته هاست
شهرمن بوی تغزل میدهد
هرکه می آید به اوگل میدهد
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بی سر و سامان که مپرس
تو مو می بینی مجنون پیچش مو تو ابرو او اشارت های ابرو
وصال او ز عمر جاودان به خداوندا مرا آن ده که آن به
شبی یاد دارم که چشمم نخفت
شنیدم که پروانه با شمع گفت
که من عاشقم گر بسوزم رواست
تورا گریه و سوزباری چراست؟
تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد
هر که خاک در میخانه به رخساره نرفت
سیه چشمی به کارعشق" استاد"
به من درس محبت یادمیداد
مراازیاد بردآخر ولی من
به جزاوعالمی رابردم ازیاد
دلبر صنمی شیرین شیرین صنمی دلبر آذر به دلم بر زد بر زد به دلم آذر
هر که نان از عمل خویش خورد منت از حاتم طایی نبرد
در همه کاری هنر و عیب هست عیب مبین تا هنر آری بدست
رها ز رخوت این خاک تیره ام بنما
به نبض پرتپش ورویش جوانه ببر
به چینی ازشب یلدای زلف راهم ده
به دستیاری دندانه های شانه ببر
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست
تولد تولد تولدت مبارک
مبارک مبارک تولدت مبارک
(البته پیشاپیش!)
ممنووووووووووووووووووووووووووون
باشه بفرما اینم با ک:
کعبه یک سنگ نشانیست که ره گم نشود
حاحی احرام دگر بند ببین یار کجاست
تو را من چشم در راهم...
شباهنگام که میگیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی ...وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم...
تورا من چشم در راهم
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد در این دیر خراب آبادم
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را
آب را گل نکنیم
در فرودست انگار کفتری میخورد آب
یا که در بیشه ی دور سیره ای پر میشوید
تادوباره دیدنت...
این رختخواب را وارونه خواهم خوابید!
خیانت است به تو!
سر برکنارخیالت گذاشتن!
ناز پرورده تنعم نبرد راه به دوست عاشقی شیوه رندان بلا کش باشد
ترا با غیر می بینم، صدایم در نمی آید دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
در دایره وجود موجود علی ست
وندر دوجهان مقصدومقصودعلی ست
تا تو نگاه میکنی کار من آه کردنست ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردنست
تشنگان راچوطلب باشدوقوت نبود گرتوبیدادکنی شرط مروت نبود
دردهای من جامه نیستند که زتن درآورم
چامه و چکامه نیستند تا به رشته سخن درآورم
نعره نیستند تا ز نای جان برآورم
دردهای من نگفتنی است...
دردهای من گرچه مثت دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
تو را صبا و مرا آب دیده شد غماز و گر نه عاشق و معشوق رازدارانند
دارم ز جدایی غزالی که مپرس در جان و دل اندوه و ملالی که مپرس
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت با من راه نشین باده مستانه زدند
بودیم و کسی پاس نمی داشت که هستیم
باشد که نباشیم و بدانند که بودیم
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو یادم از کشته خویش آمد وهنگام درو
دیشب صدای تیشه از بیستون نیامد
شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد...
دوش مراحال خوشی دست داد سینه ما را عطشی دست داد
نام تو بردم لبم آتش گرفت شعله به دامان سیاوش گرفت
دیوانه دلی خفته در این خلوت خاموش او زاده ی غم بود ز غم های جهان گشت فراموش
شبی در محفلی ذکر علی بود شنیدم عارفی فرزانه فرمود
اگر آتش به زیر پوست داری نسوزی گرعلی رادوست داری
تا نگاه میکنی وقت رفتن است...
باز هم همان خیال همیشگی...
پیش از آنکه با خبر شوی لحظه عزیمت تو ناگزیر میشود
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان چقدر زود دیر میشود...
در جهان فیل مست بسیار است دست بالای دست بسیار است
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتیم در میان لاله و گل آشتیانی داشتیم
ما در این دنیا به مادر بنده ایم مادر این دردانه کز او زنه ایم
مادر این دارنده ی درد و ولی ما بر این مادر چه رنجی برده ایم
هیچکس با من نیست !...مانده ام تا به چه اندیشه کنم...مانده ام در قفس تنهایی...در قفس میخوانم... چه غریبانه شبی ست... شب تنهایی من!...
نازنین
چه دعا بهتر از این
خنده ات از سر شوق نشود هیچ غروبت غمناک
همه رفتند از این خانه ولی غصه نرفت ،
این یار قدیمی چه وفایــی دارد ...
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد
میرسد روزی که شرط عاشقی دلدادگی است
آن زمان هر دل فقط یکبار عاشق میشود
دریغا که فصل جوانی برفت به لهو و لعب زندگانی برفت
من از بیگانگان هرگز ننالم که با من هرچه کرد آن آشنا کرد
در دایره ی قسمت ما نقطه ی تسلیمیم لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی
یک ذره وفا را به دو عالم نفروشیم هرچند در این عهد خریدار ندارد
در شمار ارچه نیاورد کسی حافظ را شکر کان محنت بی حد و شمار آخر شد
تو ناز می کنی ، من ناز می کشم ، این منطق کیه
انگار پیش تو فرقی نمی کنه کی عاشق کیه
ای روزگار دلشکن هردم مرا سنگی مزن
من سنگها در لقمه نان دندان به دندان دیده ام
ببین تمام من شدی اوج صدای من شدی
بت منی شکستمت وقتی خدای من شدی
ببین به یک نگاه تو تمام من خراب شد
چه کردی با سراب من که قطره قطره آب شد
در این دنیا که حتی ابر هم نمیگرید به حال من
همه از من گریزانند تو هم بگریز از این تنها
چنان دل کندم از دنیاکه شکلم شکل تنهاییست
ببین مرگ مرا در خویش که مرگ من تماشاییست
رفیقان یک به یک رفتند مرا باخود رها کردند
همه خود درد من بودند گمان کردم که همدردند
شگفتا از عزیزانی که هم آواز من بودند
به سوی اوج ویرانی پل پرواز من بودند
یاور همیشه مؤمن تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوری برای من شده عادت
دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده
انقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده
دنیای این روزای من درگیر تنهاییم شده
تنها مدارا می کنیم دنیا عجب جایی شده
همه است آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
دوای درد بی درمان تویی تو همه وصل و همه هجران تویی تو
وصال او ز عمر جاودان به خداوندا مرا آن ده که آن به
همه شهر ایران سرای من است که نیک و بدش از برای من است
تار و پود هستی ام را باد برد بهترین یارم مرا از یاد برد
نگویم یار را شادی که از شادی گذشتست او
مرا از فرط عشق او ز شادی عار می آید
مسلمانان مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید
که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید
درخت تو گر بار دانش بگیرد به زیر آوری چرخ نیلوفری را
kheyli say kardam ke ye tikasho joda konam
amma harchi fekr kardam delam nayomad
ke kamelesho nazaram
روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست
پرسید زان میانه یکی کودک یتیم:
کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست؟
آن یک جواب داد: چه دانیم ما که چیست؟
پیداست آن قدر که متاعی گرانبهاست
نزدیک رفت پیرزنی گوژپشت و گفت:
این اشک دیده ی من و خون دل شماست
ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است
این گرگ سال هاست که با گله آشناست
مرسی داداش عالی بود فکر میکنم مال پروین اعتصامی بود
ممنو
وو
ووو
وووو
ووووون
داغ عطر یاس زهرا زیر ماه میچکاند اشک حیدر را به چاه عشق محزون علی یاس است و بس چشم او یک چشمه الماس است و بس
ساقیا آمدن عید مبارک بادت وان مواعید که کردی مرود از یادت
تو را چون آب دریا دوست دارم
بقدر آسمان ها دوست دارم
مرا نصیب غم آمد به شادی همه عالم چرا که از همه عالم محبت تو گزیدم
تنها اگر دمی
کوتاه آیم از تکرار این پیش پا افتاده ترین سخن که"دوستت می دارم"
چون تندیسی بی ثبات بر پایه های ماسه
به خاک در می غلطی
پس از تو چه خواهد ماند جون من بگذرم
تقدیر ناگزیر تداوم تو
تنها
تکرار"دوستت می دارم" است
تن ز جان وجان زتن مستور نیست لیک کس را دید جان دستور نیست
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
شیرین تر از آنی به شکرخنده که گویند ای خسرو خوبان که تو شیرین زمانی
یاد وصال می کنم،دیده پر آب می شود شرح فراق میکنم ، سینه کباب می شود
در این گلشن که هر مرغی پرد بر شاخسار گل چرا بستند این سنگین دلان بال وپر مارا
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش این چراغی است کزین خانه به آن خانه برند
داشتم خوش حالتی امشب میان کفر و دین دیده مشغول بت و دل گرم استغفار بود
دلا در عاشقی ثابت قدم باش که در این ره نباشد کار بی اجر
روشنی روز تویی ماه شب افروز تویی شادی غم سوز تویی ابر شکر بار بیا
از منست این غم که بر جان منست دیگر این خودکرده را تدبیر نیست
تا به فراق خو کنم صبر من و قرار کو وعده وصل اگر دهد طاقت انتظار کو
ور هیچ مرا در دل تو جاست بگو
گر هست بگو نیست بگو راست بگو!
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند