5سال از فارغ التحصیلی گذشت...

یعنی هنوز کسی به این وبلاگ سر میزنه؟

اصلا کسی ادرس وبلگ رو یادش هست؟

EXPIRATION

EXPIRATION     1394/10/17  

                       آخرین جملتو بگو

مردگان

چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان 

 

               نه به دستی ظرفی را چرک میکنند 

 

نه به حرفی دلی را آلوده  

 

          تنها به شمعی قانع اند و اندکی سکوت 

 

حسین پناهی

آدما

آدما رو آزاد بذارید بذارید بهتون فکر کنن
 به آدما اجازه بدید راحت باشن
بذارید بدون تحمیل دوستتون داشته باشن
آدما رو مجبور به موندن نکنید
آدما از اجبار فرارین
به آدما دروغ نگید آدما از دروغ خوششون نمیاد
آدما خیلی خوبن، بذارید خوب بمونن، خرابشون نکنید...
لدفن......

حسرت نخور

بر انچه گذشت , انچه شکست , انچه نشد حسرت نخور ، زندگی اگر آسان بود با گریه اغاز نمی شد.

رویه

داشتم به میهمانم می گفتم که اگر راحت تر است رویه نایلونی روی مبلهای سفید را بردارم، نرسیده بودم قبل از رسیدنشان برشان دارم، او تعارف کرد و گفت راحت است من اما گرمم شد و برش داشتم، بعد یکدفعه حس کردم چقدر راحت تر است. سه سالی می شود خریدمشان اما هیچ لک و ضربه ای بر آنها نیفتاده اگرچه اکثر اوقات به دلیل ماندن همین روپوش نایلونی بر رویشان از لذت راحتی شان محروم مانده ایم، بعد یاد همه روکش های روی اشیای زندگی خودم و اطرافیانم میفتم، روکش های روی موبایل ها، شیشه ها، روکش های صندلی ماشین، روکش های روی کنترل های تلویزیون، روکش های روی لباس های کمد و... همه این روکش ها دال بر پذیرش دو نکته است یا بر نامیرایی خود باور داریم و یا اینکه قرار است چنین چیزهای بی ارزشی را به ارث بگذاریم، هر روز در روابط روزمره مان نیز همین روکش ها را بر رفتارمانمی گذاریم تا فلانی نفهمد عصبانی هستیم، فلانی نفهمد چقدر خوشحالیم، فلانی نفهمد چقدر شکست خورده ایم. نقاب ها و روکش ها را استفاده می کنیم برای اینکه اعتقاد داریم اینطوری شخصیت اجتماعی ما برای یک روز مبادا بیشتر و بهتر روی پای خودش می ایستد و این در شرایطی است که اغلب زودتر از حد تصورمان این دنیا راترک می کنیم و آن روز مبادا هرگز نمی رسد فقط ما فرصت و جسارت خود بودن را از خودمان دریغ کرده ایم. جسارت لذت بردن از خود حقیقی مان حتی به قیمت گاه زخمی شدن و ضربه دیدن. روحمان را از تماس با دنیا محروم می کنیم تا روزی این لذت را به او ببخشیم که بی محابا دنیا را لمس کند، غافل از اینکه امروز همان روز است و همان روز اگر در انتظارش باشی هرگز فرانمی رسد. میهمان من تلنگری کوچک به من زد. جلد همه وسایلی را که از ترس خش افتادن پوشانده ام، باز می کنم. دلم می خواهد اشیا هم دموکراسی را تجربه کنند. ضربه خوردن به قیمت لذت بردن از خود حقیقی. ما همه مان فکر می کنیم عمر نوح خواهیم کرد. در پس ذهن بشر همیشه همچنین باوری جا خوش کرده، خدا می داند که وقتی پرنسس دایانا مرد چقدر دستکش و کفش استفاده نشده در کمد او پیدا شد، برعکسش هم هست آدم های به ظاهر فقیری که با مرگشان کلی پول از بالش ها و لای رختخواب هایشان پیدا می شود و کلی خرت و پرت که طرف گذاشته بوده که روز مبادا از گنجه در بیاید و روز مبادا نرسیده غزل خداحافظی را سروده اند. محافظه کاری و دوراندیشی همیشه از احساس دموکراتیک بودن )لااقل باخودم( دورم کرده. من تصمیمم را گرفته ام. همه نایلون ها و روکش ها را کنار می زنم.

موضوع انشاء: فیس بوک

 
بنام لایک زنندهء مومنین و بلاک کنندهءظالمین

ما بهمراه دوستمان عضو فیس بوک میباشیم . فیس بوک جای خوبی است اما بیشتر اعضایش باهم فامیل هستند و از نام خانوادگیشان میشود فهمید .مثل سبز یاایرانی یا پرشین یا پارسی .اکثراًهم شبیه هم هستند طوری که ما اوائل فکر میکردیم دوقلو باشند .
...

ادامه مطلب ...

زن نبوده ام ...

زن نبوده ام تا بدانم چقدر سخت است زن بودن ، زن ماندن

ادامه مطلب ...

قابل توجه

قابل توجه دخترانی که میگویند خوش به حال پسرااا اونا آزادند....


ادامه مطلب ...

یاد روزایی که هیچوقت برنمیگرده بخیر

ای خوشا آن عهد و دوران صفای کودکی/شادمان بودن میان کوچه های کودکی/کوچه


های خاکی و خاک در کوی وفا/ای به قربان همان خاک وفای کودکی/کودکی بازیچه ای


بیش از خیال من نبود/چون پرستو می پریدم در هوای کودکی/ریگ و شن ملموس پای


کوچک من گشته بود/لمس می شد لحظه ها در زیر پای کودکی/کودکی دوران پرواز


کبوترهای شوق/می پریدم شادمان تا انتهای کودکی/ای خوشا فواره ی رنگین کمان ذهن


من/چتر آبی می شکوفد در فضای کودکی ...


صادقانه

حاکمی بر مردمش گفت : صادقانه مشکلات تان را بگویید
حسنک بلند شد و گفت : گندم و شیر که گفتی چه شد ؟
مسکن و کار چه شد؟
حاکم گفت سپاس که مرا اگاه کردی
یکسال گذشت و دوباره حاکم گفت :صادقانه مشکلاتتان را بگویید
کسی چیزی نگفت
کسی نگفت گندم و کار و مسکن چه شد ...
تنها از میان جمع یک نفر گفت : حسنک چه شد ؟! ...

خودت را بساز

به جان خودت بیفت!

خودت خودت را بساز!

وگرنه «دیگران» به تو «شکل» می‌دهند ...


rs3b26rasdfto2xfhn9c.jpg

نوروز مبارک


پیشاپیش سال 1392 خورشیدى برابر با سالِ :


7035 میترایى آریایى و


2572 شاهنشاهى و


3751 زرتشتى را شاد باش میگویم


هرچند از هجرت 1392 سال میگذرد ولى سرزمین آریایىِ من :


5643 سال قبل از آن نوروز را جشن میگرفت


آرى پیشینهِ سرزمین من بسى بیشتر از 1392 سال است.


مترسک

 چه زیبا مترسک گفت:


      وقتی نمیشود رفت یک پا هم اضافیست



با تشکر از parvanegi

کدوم انگشتت رو بیشتر دوست داری؟

(اول انتخاب کن بعد برو معنیش رو  تو ادامه مطلب بخون بخون) 


 

ادامه مطلب ...

کوتاه ولی جالب...

زنگ آخر بود. دینی داشتیم. کنار دستی ام مدام خمیازه می کشید. بچه ها نگاهشان به ساعت بود که کی زنگ می خورد!اما مگر زمان می گذشت؟!
معلم دینی از معجزات می گفت از بسیار بسیار آدم هایی که به قول او به ضریح امام زاده دخیل شدند و شفا گرفتند...
دستم را بالا کردم گفتم: آقا معلم....
اگر این حرم ها و امامزاده ها شفا می دهند پس چرا وقتی روحانیون مریض می شوند خودشان به این مکان ها دخیل نمی شوند؟ چرا همه شان یک راست به پزشک می روند؟ آیا آنها چیزی می دانند که مردم عوام نمی دانند؟ چرا وقتی آیه الله بروجردی مریض شد برایش پزشک فرانسوی آوردند؟ چرا آیه الله میلانی پزشک هلندی داشت؟ چرا برای آیه الله خمینی یک تیم پزشک آلمانی مامور شده بودند؟ چرا آیه الله سیستانی برای مداوا به لندن می روند؟

کسی میدونه چرا؟؟؟بگه منم بدونم خب