دلنوشته های شیرین

             دلنوشته های شیرین

چه زیباست روزی که در کنار تو سپری شود
چه دلبری زیباتر از تو میتواند وجود داشته باشد
و چه اتشی است نگاهی که از چشمان تو شعله زند.......
چه فتنه انگیز است زمزمه ی خوش اواز تو که در قلب محزون من می نشیند
چه نمکین است لبخندی که بر لبان تو دیده شود
و چه دلنشین است سرود دلکشی که توسط تو خوانده شود.
اری..........
روزی زیباتر از روزهایی که در کنار تو سپری کرده ام سراغ ندارم
و هرگز کسی را مهربان تر از تو نشناخته
ام

معمای 5 (پنج) کلاه و 3 (سه) نفر

معما:

در یک اتاق تاریک 3 (سه) کلاه قرمز و 2 (دو) کلاه آبی قرار داده ایم. 2 (دو) نفر بینا و 1 (یک) نفر نابینا وارد اتاق می شوند و هر کدام یک کلاه را بر سر می گذارند و از اتاق خارج می شوند. چون اتاق تاریک بوده است دو نفر بینا نیز مانند فرد نابینا قادر به تشخیص رنگ کلاه خود نیستند. بیرون از اتاق هر یک فقط به کلاه دیگران نگاه می کنند و درباره رنگ کلاه روی سر خودشان قضاوت می کنند ...

بینای اول: من نمی دانم که کلاهم چه رنگی است.

بینای دوم: من هم نمی دانم که کلاهم چه رنگی است.

نابینا: من می دانم که کلاهم چه رنگی است !!

سوال: چطور دو نفر بینا نتوانستند رنگ کلاه روی سر خود را تشخیص دهند ولی فرد نابینا متوجه رنگ کلاه خود شد؟! 

برای مشاهده جواب به ادامه مطلب رجوع کنید

ادامه مطلب ...

خنده و شوخ طبعی

ادامه مطلب ...

لطیفه های شیرین مازندرانی

۱.یه مازندرانی میره عروسی خواننده میگه دستا رو ببرید بالا میخوایم بریم بندر مازندرانیه میگه گی بخر تا شوم نخردمی هیجا نشومی.

۲.لو چیست ؟حرکتی تقریبا رزمی است که مردان غیور مازنی  و اغلب ورازانی معمولا در حالت نشسته  و ناگهانی برای اهلی کردن فرزندانشان اسنفاده میکنند. 

ادامه مطلب ...

واقعا سر در نمیارم!

 واقعاً سر در نمیارم

 

ادامه مطلب ...

آقا چه بگویم...

آقا چه بگویم...


هر جمعه که شد بیا که ما بیداریم!

این جمعه فقط نیا عروسی داریم!

ادامه مطلب ...

معرفی رشته ی هوشبری

هوشبری

دوره کاردانی هوشبری یکی از دوره‏های آموزش عالی (از شاخه‏های پیراپزشکی) است و هدف آن تربیت نیروی انسانی کارآمدی است که هر 1 یا 2 نفر از آنها بتوانند به عنوان دستیار یک متخصص بیهوشی زیر نظر وی در یک بخش اتاق عمل انجام وظیفه نمایند.
ادامه مطلب ...

دل کندن

دل کندن

جغدی روی کنگره های قدیمی دنیا نشسته بود. زندگی را تماشا می کرد. رفتن و ردپای آن را. و آدم هایی را می دید که به سنگ و ستون، به در و دیوار دل می بندند.
جغد اما می دانست که سنگ ها ترک می خورند، ستون ها فرو می ریزند، درها می شکنند و دیوارها خراب می شوند. او بارها و بارها تاجهای شکسته، غرورهای تکه پاره شده را لابلای خاکروبه های کاخ دنیا دیده بود. او همیشه آوازهایی درباره دنیا و ناپایداری اش می خواند و فکر می کردشایدپرده های ضخیم دل آدمها، با این آواز کمی بلرزد.
روزی کبوتری از آن حوالی رد می شد، آواز جغد را که شنید، گفت: بهتر است سکوت کنی و آواز نخوانی. آدمها آوازت را دوست ندارند. غمگین شان می کنی. دوستت ندارند. می گویند بدیمنی و بدشگون و جز خبر بد، چیزی نداری.
قلب جغد پیر شکست و دیگر آواز نخواند.
سکوت او آسمان را افسرده کرد. آن وقت خدا به جغد گفت: آوازخوان کنگره های خاکی من! پس چرا دیگر آواز نمی خوانی؟ دل آسمانم گرفته است.
جغد گفت: خدایا! آدمهایت مرا و آوازهایم را دوست ندارند.
خدا گفت: آوازهای تو بوی دل کندن می دهد و آدمها عاشق دل بستن اند. دل بستن به هر چیز کوچک و هر چیز بزرگ. تو مرغ تماشا و اندیشه ای! و آن که می بیند و می اندیشد، به هیچ چیز دل نمی بندد. دل نبستن سخت ترین و قشنگ ترین کار دنیاست. اما تو بخوان و همیشه بخوان که آواز تو حقیقت است و طعم حقیقت تلخ.
جغد به خاطر خدا باز هم بر کنگره های دنیا می خواند و آنکس که می فهمد، می داند آواز او پیغام خداست