سیاهم

حراج کردم همه رازهایم را یک جا
دلقک شدم با دماغ پینوکیو
و بوته گونی به جای موهایم
آری گلم
دلم
حرمت نگه دار
که این اشکها خون بهای عمر رفته من است
سرگذشت کسی که هیچ کس نبود
و همیشه گریه می کرد
بی مجال اندیشه به بغض های خود
تا کی مرا گریه کند؟ و تا کی ؟!
و به کدام مرام بمیرد
آری گلم
دلم
ورق بزن مرا
و به آفتاب فردا بیندیش که برای تو طلوع میکند
با سلام
و عطر آویشن..
دستمال سرخ دلم
این جایم
بر تلی از خاکستر
پا بر تیغ می کشم
و به فریب هر صدای دور
دستمال سرخ دلم را تکان میدهم
که تراست
سیاه سیاهم


حسین پناهی

نظرات 3 + ارسال نظر
moonlight چهارشنبه 17 آبان 1391 ساعت 18:32

این یکی آخرش بود
اییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییول

مرسی

mahmoud جمعه 3 آذر 1391 ساعت 18:27

جاااااالب بود.
یاد داستان شریعنی افتادم که سر امتحان انشا که موضوعش {جرات یعنی چه؟} بود. نوشته بود، یعنی این و برگشو سفید داد.و جالب اینکه بهش بیست دادند.
یادش بخیر......
یاد موقعی که داستانای شریعتی میخوندم!!!!!!

mahmoud جمعه 3 آذر 1391 ساعت 18:32

ایول به حسین پناهی.روحش شاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد