دختران گلفروش

دیگر دیدن دختران گلفروش صحنه ای همیشگی شده

(فرقی شاید نکند پسر یا دختر بودنشان، اما نمی دانم چرا دیدن دخترانی از این دست بیشتر تکانم می دهد)

در طول روز اغلب خلوتی نمی یابم، مگر در حین رفت و آمد در شهر و وقت گذرانی پشت ترافیک
اینجا همان جایی است که این دخترکان را می‌بینم... همگی شبیه به هم اند

نگاه همه‌شان شبیه هم است...خواسته‌شان هم عین هم


اینها شاید تنها آدمیانی باشند که از داشتن گل در کنار خود و همراه خود مسرور نیستند
.عین باری می‌بینند گلها را که خلاصی هرچه زودتر از آن برایشان شیرین‌ است

من و تو هم در نظر او یکی هستیم
گاه به چشم فرشتگانی که تنها با خرید چند گل از او، اندکی امیدش می‌بخشیم

گاه هم به چشم دیوهایی که برای خرید چند گل باید منت‌مان را بکشد

و تحمل کند سر تکان دادن‌های گاه با عصبانیت‌مان را
می‌بینی؟ او انسان است، تو نیز
یکی گل را مثل عشق می‌داند، دیگری فقط باری سنگین
یکی با تفاوت‌ گلها سرخوش است، دیگری فرقی نمی‌کنند گلها برایش


. هر دو هم پیش روی تو اند

میگن ساکنان دریا پس از مدتی صدای دریا را نمی شنوند

و این عادت و فراموش شدن صدای آرامش بخش دریا رو تعمیم بده به عادتهای زندگی

شاید وقتی که هر روز گل ها را ببینی و ببویی ..بعد از مدتی همه چیز عادی و روزمره شود
آن قدر عادی که شاید اصلا یادت برود یک روزی عاشق بوده ای

همیشه رابطه چاره نیست گاهی باید به فاصله مهلت داد

.فاصله گاهی اشتیاق می آورد ...عشق می آفریند

آدم ها وقتی عاشق می شوند مهربان تر از همیشه اند
پروانه ها را دوست دارند .گل ها ، درختان ، شکوفه ها ...برف ...باران

.آدم ها عاشق که می شوند با همه چیز مهربان می شوند
حتی کلاغ هایی را که از سر بی خیالی روی بام ها می نشینند

عاشق که می شوند هم مرغ عشق را دوست دارند هم گربه های بدجنس را

هم شب سیاه را دوست دارند و هم روزهای آفتابی را


وقتی باران می آید اخم هایشان توی هم نمی رود
زیر باران راه می روند ...اشک می ریزند ...شعر می خوانند
حتی عاشق خیابان های خلوت و طولانی می شوند


عاشق برگ های خزان زده ...عاشق شاخه های درختان پیر
..نیمکت های خالی ...فنجان های جفت قهوه .
دیوان حافظ ...فال ...و تردید میان رسیدن و نرسیدن


قطره های اشکی که توی خلوت می چکد روی دفتر خاطراتشان
.روی عکسی که لبخند می زند
.و شعرهایی که گاه و بیگاه از درون دلی سرشار از رنج و درد زاده می شوند




آدم ها وقتی که عاشق می شوند با همه ی دنیا مهربان می شوند
غیر از رقیبی که می خواهند با دست خودشان خفه اش کنند
و باز تضادی دیگر

آدم ها عاشق که می شوند مالک هم می شوند
مالک قلبی که فقط باید برای تو بتپد
مالک چشمی که فقط باید به تو نگاه کند
مالک لبی که فقط به تو بخندد
مالک روحی که فقط مال تو باشد

آدم ها عاشق که می شوند سخت می شود کنارشان ماند و آزاد بود
شاید بهتر باشد دخترک گل فروش هیچوقت عاشق گل ها نشود


برای دوست داشتن دنبال باران و شقایق نباش
گاهی در انتهای خارهای یک کاکتوس به غنچه‌ای می رسی که زندگیت را روشن می‌کند

نظرات 1 + ارسال نظر
parast0o پنج‌شنبه 29 تیر 1391 ساعت 03:17 http://hooshbari90pariskocholo.blogsky.com

Nahid jo0onam matlabet kheyli ghashang bud.eyval.ma ham ke...

فدات

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد