روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست
پرسید زان میانه یکی کودک یتیم
کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست
آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست
پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست
نزدیک رفت پیرزنی کوژپشت و گفت
این اشک دیدهی من و خون دل شماست
ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست که با گله آشناست
آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است
آن پادشا که مال رعیت خورد گداست
بر قطرهی سرشک یتیمان نظاره کن
تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست
بچه یتیمی یا خاطره خوشی از کلاس پنجمت داری که همش از این شعره حرف میزنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
همش از این شعره حرف میزنم؟؟؟؟؟؟؟
فکر کنم گزینه ج
یااااااادش بخییییییر
جوونی کجایی که یادت بخیر
خانوم آقا این حرفتون نشون از شخصیت نداشتتون(البته استاد شاکری گفت همه شخصیت دارن)پس شخصیت داغونتون داره. یانظر نزار یا ترس نداره که اسمتو بزار.
خییییلی باحال بود بازم ازینا بزارید اگه تونستین انار رو پیدا کنین یادمون رفته