مشاعره شاعر زن و مرد

  زن به مرد میگه:

به نام خدایی که زن آفرید                          حکیمانه امثال ِ من  آفرید

خدایی که اول تو را از لجن                        و بعدا" مرا از لجن آفرید !

برای من انواع گیسو و موی                      برای تو قدری چمن آفرید !

مرا شکل طاووس کرد و تورا                     شبیه بز و کرگدن آفرید !

به نام خدایی که اعجاز کرد                         مرا مثل آهو ختن آفرید

تورا روز اول به همراه من                         رها در بهشت عدن آفرید

ولی بعدا" آمد و از روی لطف                      مرا بی کس و بی وطن آفرید

خدایی که زیر سبیل شما                             بلندگو به جای دهن آفرید !

وزیر و وکیل و رئیس ات نمود                      مرا خانه داری خفن آفرید !

برای تو یک عالمه کیس خوب                      شراره ، پری ، نسترن آفرید

برای من اما فقط یک نفر                             براد پیت من را حسن آفرید !

برایم لباس عروسی کشید                             و عمری مرا در کفن آفرید !

به نام خدایی که سهم تو را                            مساوی تر از سهم من آفرید !


                          مرد در جوابش میگه:

به ‌نام خداوند مردآفرین                       که بر حسن صنعش هزار آفرین

خدایی که از گِل مرا خلق کرد                 چنین عاقل و بالغ و نازنین

خدایی که مردی چو من آفرید                 و شد نام وی احسن‌الخالقین

پس از آفرینش به من هدیه داد               مکانی درون بهشت برین

خدایی که از بس مرا خوب ساخت            ندارم نیازی به لاک، همچنین

رژ و ریمل و خط چشم و کرم                 تو زیبایی‌ام را طبیعی ببین

دماغ و فک و گونه‌ام کار اوست                نه کار پزشک و پروتز، همین

نداده مرا عشوه و مکر و ناز                  نداده دم مشک من اشک و فین

مرا ساده و بی‌ریا آفرید                        جدا از حسادت و بی‌خشم و کین

زنی از همین سادگی سود برد                 به من گفت از آن سیب قرمز بچین

من ساده چیدم از آن تک‌ درخت                و دادم به او سیب چون انگبین

چو وارد نبودم به دوز و کلک                  من افتادم از آسمان بر زمین

و البته در این مرا پند بود                     که ای مرد پاکیزه و مه‌جبین

تو حرف زنان را از آن گوش گیر            و بیرون بده حرفشان را از این

که زن از همان بدو پیدایش‌ات                نشسته مداوم تو را در کمین

خاطرات دبستان

 

سلام

امروز یه عکسایی رو پیدا کردم که خیلی برام جالب بود اخه خاطرات دبستانو برام تازه میکرد گفتم شاید واسه شما هم جالب باشه.

 

 

   

برای مشاهده بقیه عکس ها به ادامه مطلب بروید.

ادامه مطلب ...

میخوای بدونی چجوری میمیری؟ +فال

به شما پیشنهاد می کنیم که اگر مایلید فال بقیه ی دوستان و آشنایانتان را هم بخوانید و از خواندنشان لذت ببرید. پس از خواندن این فالنامه هیچ راه گریزی برای شما وجود نخواهد داشت پس دست به کار شوید

ادامه مطلب ...

روش ساده برای پاک کردن گذشته تلخ از ذهن ..

با جرات می‌شود گفت در همه جای دنیا کسی وجود ندارد که تا به حال اتفاق و خاطره‌ای بد را تجربه نکرده باشد. همه ما تجربه‌های ناخوشایندی داشته‌ایم که در گوشه‌ای از ذهن ما ثبت شده و هر ازگاهی مرور آن برای‌مان عذاب آور است.عده‌ای آن را به سرنوشت نسبت می‌دهند و عده‌ای همه اتفاقات را بازتاب رفتار خود انسان‌ها می‌دانند اما چیزی که مهم است نحوه نگرش و برخورد ما با خاطره‌های تلخ است. یادآوری و تفکر در مورد خاطرات ناگوار گاهی تا آنجا پیش می‌رود که انرژی و توانایی ادامه زندگی را از انسان سلب می‌کند و اینجاست که بالاخره همه مان با این سوال روبه‌رو می‌شویم که با این خاطرات تلخ چه باید کرد؟ اما راه رویارویی با خاطرات ناخوشایندتان را برای‌تان می‌گوییم.

ادامه مطلب ...

یادتونه کلاس اولی بودین یه روز

اولین روز دبستان... بازگرد

کودکی های قشنگم باز گرد

کاش می شد باز کوچک می شدم

لااقل یک روز کودک می شدم

یاد آن آموزگار ساده پوش ، یاد آن گچها که بودش روی دوش

ای معلم نام  و هم یادت بخیر

یاد درس آب و بابایت بخیر

ای معلم  ، ای دبستانی ترین احساس من

باز گرد این مشقها را خط بزن.

یاد اون روزای خوب بخیر

یه خاطره ازروزاول مدرستون تعریف کنید البته اگه دوست دارین

یادش بخیر چه ذوقی داشتیم

درس هایی که زشت ترین زن جهان به دیگران آموخت

والاسکوئز گرفتار بیماری مرموزی است که تنها دو تن دیگر در جهان به آن گرفتارند. این بیماری موجب شده است که بدن این زن هرگز چربی ذخیره نکند، عضله ای نسازد و وزنی اضافه نکند.

درس هایی که “زشت ترین زن جهان” به دیگران آموخت + تصویر

در کامنت های مربوط به ویدئوی هشت ثانیه ای او، برخی مخاطبان او را یک هیولا خوانده و تشویق به خودکشی کرده بودند اما او تصمیم گرفت چهار هدف را در زندگی اش محقق کند

ادامه مطلب ...

بخند

جملات زیبا, مطالب خواندنی

 

بخند

حتی اگر لبهایت انحنای خندیدن رابلد نیستند

حتی اگر لبخندت ژست خشک وتانخورده ی آدم بزرگ ها رابهم بزند

 

بخند

حتی اگر لبخندت را لای پوشالی ترین دلیل بپیچند

حتی اگرلبخندت لای هزارخاطره خاک بخورد

 

بخند

حتی اگر اناربه ماه چشمانت به انتظار ریزش باشد

حتی اگر سیب سرخ نگاهت دچارکرم های حسرت شده است

 


ادامه مطلب ...

آرزوهایی که به آنهانرسیده ایم

یادمه بچه گی هام شوهر خاله ام همیشه می گفت: تو یه چیزی میشی ... تو یه چیزی میشی ... واقعا سق سیاهی داشت و چشم شوری که بعد از این همه سال هیچی نشدم ... همه ما آرزوهایی داشته ایم یا داریم که به آنها نرسیده ایم یا هرگز نخواهیم رسید.

بعضی وقت ها از بس که اوضاع بر وفق مراد نیست، خودمان را با چیزهایی پیش پا افتاده مقایسه می کنیم و ناراحتیم که چرا حداقل مثل آنها نشدیم. مثلا می گوییم قبض برق هم نشدیم، چند نفر از ما بترسن ... نمونه هایی از این دست را بخوانید...

 

- ویرگول هم نشدیم هر کی بهمون رسید مکث کنه!

- قره قوروتم نشدیم دهن همه رو آب بندازیم!

- موبایل هم نشدیم، روزی هزار بار نگامون کنی!

- پایان نامه هم نشدیم ازمون دفاع کنن!

- آهنگ هم نشدیم، دو نفر بهمون گوش کنن!

- مانیتور هم نشدیم ازمون چشم برندارن!

ادامه مطلب ...

انتقاد،پیشنهاد،نظر

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

روایت تلخ نسل سوخته ما

http://s1.picofile.com/file/7499548602/561671_532772293405488_1636124583_n.jpg

می گویند:


به هنگام دفن جنازه، اگر متوفی متولد دهه ی 70 خورشیدی ست، قبرش را خیلی عمیق تر حفر کنید!
می پرسند: چرا؟
می گویند:
آخر می دانید، این نسل آرزوهای زیادی برای به گور بردن با خودشان به همراه دارند...!!!

!

هرکجا هستی باش ......
به درک .....
پنجره ....فکر .....هوا .......عشق .....زمین مال خودت ......
اصلا خاک تو سرت
.
.
(سهراب سپهری اعصابش خورده هیچی نگید)

حاجی فیروز

کودکی به پدرش گفت: «پدر دیروز سر چارراه حاجی فیروز را دیدم

بیچاره! چه اداهایی از خودش در می آورد تا مردم به او پول بدهند،ولی

پدر،من خیلی از او خوشم آمد،نه به خاطر

اینکه ادا در می آورد و می رقصید،به خاطر اینکه چشم هایش خیلی

شبیه تو بود ...»

از فردا،مردم حاجی فیروز را با عینک دودی سر چارراه می دیدند ...