شب قبل از امتحان در خوابگاه دختران و پسران!
دور از جون دانش ، زگهواره تا گور تراول بجوی.
گورستان پر از آرزوهای در خاک رفته است!
هیچ گاه نابینایان تصمیمات کورکورانه نمی گیرند.
وقتی کاسه ی سرم داغ میشود، افکارم را فوت می کنم.
در زمان خوشحالی سلول های تنم بشکن می زنند
اونهایی که شما را آدم حساب نمی کنند ، ریاضی بلد نیستند .
در کوچه رویاها قرار داشتیم ،اما خیالش بد قولی کرد
برای فاسد نشدن افکارم ، آنها را داخل فریزر گذاشتم
وقتی از ناراحتی منفجر شد همه بدنبال پیدا کردن جعبه سیاه او بودند.
در روزهای بارانی سایه ام به دنبال کارهای شخصی اش میرود
سلام دوستان
بخش خبر کلاسی به تازگی اضافه شد(محلی دوستانه برای حل کدورت ها و ((((شوخی))))
اما شوخی هایی دوستانه و به دور از توهین
این قسمت دارای پسوورد می باشد و فقط بچه های کلاس قادر به رویت و نظر دادن می باشند
هرکدوم از دوستان هر نظر یا انتقاد در مورد این بخش دارند بهم خبر بدن
گاو ما ما می کرد. گوسفند بع بع می کرد. سگ واق واق می کرد و همه با هم فریاد می زدند ...
ادامه مطلب ...
شاید شما هم تا به حال با چنین مشکلی رو بهرو شده باشید که عضلهتان میگیرد و سفت و خشک میشود. در حقیقت به انقباض ناگهانی و غیرارادی یک یا چند عضله، گرفتگی عضله میگویند….
جهت خواندن به ادامه مطلب مراجعه کنید …
ادامه مطلب ...غمی نیست
گرروی بتم را خبری نیست غمی نیست منزلگه او را اثری نیست غمی نیست
گر نیست به شام سیهم ماه شب افروز یاد رخ او بس قمری نیست غمی نیست
آتش زده ما را رخ آن دلبر خوش روی او را ز رخ ما شرری نیست غمی نیست
گر جور و جفا پیشه کند یار سیه موی درجور و جفا زو بتری نیست غمی نیست
صد تیر خطرناک چو باشد به ره یار ما بی خبران راخطری نیست غمی نیست
تنهانشوم چونکه غمی هست غمی نیست درخانه گرآن حوروپری نیست غمی نیست
دوستان عزیزم اینم یه غزل دیگه از خودم تقدیم به شما (خلیل)
عکس ها رو میگذارم در ادامه مطلب چون واقعا ترسناک و غک انگیزه
نوزاد پسری که تازه متولد شده بود به دکتر گفت : دکتر ! شما موبایل داری ؟
دکتر گفت : دارم ولی برای چی میخوای ؟
نوزاد گفت : یه SMS بزن به خدا بگو من سالم رسیدم ! دوست دخترم رو که قول دادی میفرستی بفرست!
مرد جوان : ببخشید آقا میشه بگین ساعت چنده
پیرمرد : معلومه که نه
چرا آقا ... مگه چی ازتون کم میشه اگه به من ساعت رو بگین ؟؟
یه چیزایی کم میشه ...و اگه به تو ساعت رو بگم به ضررم میشه
ولی آقا آخه میشه به من بگین چه جوری؟؟
ببین اگه من به تو ساعت رو بگم مسلما تو از من تشکر میکنی و شاید فردا دوباره از من ساعت رو بپرسی نه؟؟
خوب ... آره امکان داره
امکانش هم هست که ما دو سه بار یا بیشتر باز هم همدیگه رو ملاقات کنیم و تو از من اسم و آدرسم رو هم بپرسی
خوب... آره این هم امکان داره
یه روزی شاید بیای خونه من و بگی داشتم از این دور ورا رد میشدم گفتم یه سری به شما بزنم و منم بهت تعارف کنم بیای تو تا یه چایی با هم بخوریم... و بعد این تعارف و ادبی که من به جا آوردم باعث بشه که تو دوباره بیای دیدن من و در اون زمانه که میگی به به چه چایی خوش طعمی و بپرسی که کی اونو درست کرده
آره ممکنه
بعدش من به تو میگم که دخترم چایی رو درست کرده و در اون زمان هست که باید دختر خوشگل و جوونم رو به تو معرفی کنم و تو هم از دختر من خوشت بیاد
لبخندی بر لب مرد جوان نشست
در این زمان هست که تو هی میخوای بیای و دختر منو ملاقات کنی و ازش میخوای باهات قرار بزاره و یا این که با هم برین سینما
مرد جوان از تجسم این موضوع باز هم لبخند زد
دختر من هم کم کم به تو علاقمند میشه و همیشه چشم انتظارته که بیای
و پس از ملاقات های مکرر تو هم عاشقش میشی و ازش درخواست میکنی که باهات ازدواج کنه
مرد جوان دوباره لبخند زد
یه روزی هر دو تاتون میایین پیش من و به عشقتون اعتراف میکنین و از من واسه عروسیتون اجازه میخواین
اوه بله ...حتما و تبسمی بر لبانش نشست
پیرمرد با عصبانیت به مرد جوان گفت: من هیچوقت اجازه نمیدم که دختر دسته گلم با آدمی مث تو که حتی یه ساعت مچی هم نداره ازدواج کنه... میفهمی؟؟؟؟ و با عصبانیت دور شد.