بعضی ها....

بعضی ها ،
هیچ وقت آدم نمی شوند !
در چرخه ی تکامل …
چگونه ظاهرِ آدم یافتند ، نمیدانم !
خصلتشان زخم زدن است !
و
خراشیدنِ روح !
حالا تو بگو ،
چگونه در کنارِ چنین " گرگهایی .."
اگر چنگ در نیاوری !

دوام می یــابــی !!!؟؟؟





چرا؟

چرا نگران فردا باشم ... ؟!
آن کس که همه عمر از من حمایت کرده ؛

فردا هم مراقبم خواهد بود ...

آخرین بار...


آخرین بار که من از تهِ دل، خندیدم
علتش پول نبود...
انعکاسِ جُوک هر روز نبود...
علتش، چهره‌یِ ژولیده‌یِ یک دلقک، یا زمین خوردن یک کُور، نبود ...
من بهِ «من» خندیدم!
که چو یک دلقـــکِ گیج
نقش یک خنده به صورت دارم،
و دلم میـــــگرید...!

محمد اقدام

http://www.heydarekarrar.com/uploads/2012/09/sadeq-big.jpg  

نجات در دو چیز است  : زبانت را نگهداری و بر خطایت پشیمان شوی 

شهادت رئیس مکتب تشیع  شیخ الائمه ِجعفر بن محمد الصادق(ع)تسلیت باد

حسرت نخور

بر انچه گذشت , انچه شکست , انچه نشد حسرت نخور ، زندگی اگر آسان بود با گریه اغاز نمی شد.

رویه

داشتم به میهمانم می گفتم که اگر راحت تر است رویه نایلونی روی مبلهای سفید را بردارم، نرسیده بودم قبل از رسیدنشان برشان دارم، او تعارف کرد و گفت راحت است من اما گرمم شد و برش داشتم، بعد یکدفعه حس کردم چقدر راحت تر است. سه سالی می شود خریدمشان اما هیچ لک و ضربه ای بر آنها نیفتاده اگرچه اکثر اوقات به دلیل ماندن همین روپوش نایلونی بر رویشان از لذت راحتی شان محروم مانده ایم، بعد یاد همه روکش های روی اشیای زندگی خودم و اطرافیانم میفتم، روکش های روی موبایل ها، شیشه ها، روکش های صندلی ماشین، روکش های روی کنترل های تلویزیون، روکش های روی لباس های کمد و... همه این روکش ها دال بر پذیرش دو نکته است یا بر نامیرایی خود باور داریم و یا اینکه قرار است چنین چیزهای بی ارزشی را به ارث بگذاریم، هر روز در روابط روزمره مان نیز همین روکش ها را بر رفتارمانمی گذاریم تا فلانی نفهمد عصبانی هستیم، فلانی نفهمد چقدر خوشحالیم، فلانی نفهمد چقدر شکست خورده ایم. نقاب ها و روکش ها را استفاده می کنیم برای اینکه اعتقاد داریم اینطوری شخصیت اجتماعی ما برای یک روز مبادا بیشتر و بهتر روی پای خودش می ایستد و این در شرایطی است که اغلب زودتر از حد تصورمان این دنیا راترک می کنیم و آن روز مبادا هرگز نمی رسد فقط ما فرصت و جسارت خود بودن را از خودمان دریغ کرده ایم. جسارت لذت بردن از خود حقیقی مان حتی به قیمت گاه زخمی شدن و ضربه دیدن. روحمان را از تماس با دنیا محروم می کنیم تا روزی این لذت را به او ببخشیم که بی محابا دنیا را لمس کند، غافل از اینکه امروز همان روز است و همان روز اگر در انتظارش باشی هرگز فرانمی رسد. میهمان من تلنگری کوچک به من زد. جلد همه وسایلی را که از ترس خش افتادن پوشانده ام، باز می کنم. دلم می خواهد اشیا هم دموکراسی را تجربه کنند. ضربه خوردن به قیمت لذت بردن از خود حقیقی. ما همه مان فکر می کنیم عمر نوح خواهیم کرد. در پس ذهن بشر همیشه همچنین باوری جا خوش کرده، خدا می داند که وقتی پرنسس دایانا مرد چقدر دستکش و کفش استفاده نشده در کمد او پیدا شد، برعکسش هم هست آدم های به ظاهر فقیری که با مرگشان کلی پول از بالش ها و لای رختخواب هایشان پیدا می شود و کلی خرت و پرت که طرف گذاشته بوده که روز مبادا از گنجه در بیاید و روز مبادا نرسیده غزل خداحافظی را سروده اند. محافظه کاری و دوراندیشی همیشه از احساس دموکراتیک بودن )لااقل باخودم( دورم کرده. من تصمیمم را گرفته ام. همه نایلون ها و روکش ها را کنار می زنم.

موفقیت

موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن هر روز صبح در آفریقا، آهویی از خواب بیدار میشودو برای زندگی کردن و امرار معاش در صحرا میچرد آهو میداند که باید از شیر سریعتر بدود در غیر اینصورت طعمه شیر خواهد شد شیر نیز برای زندگی و امرار معاش در صحرا میگردد میداند که باید از آهو سریعتر بدود، تا گرسنه نماند                   مهم این نیست که تو شیر باشی یا آهو ... مهم اینست که با طلوع آفتاب از خواب برخیزی و برای زندگیت با تمام توانو با تمام وجود شروع به دویدن کنی  

10.jpg

داستان جالب

mwacdprf7ekrl5elkxb.jpg


قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد حرکتی کرد که دورش کند اما کاغذی را در دهان سگ دید. 
کاغذ را گرفت. روی کاغذ نوشته بود «لطفا ۱۲ سوسیس و یه ران گوشت بدین». ۱۰ دلار همراه کاغذ بود. 

قصاب که تعجب کرده بود سوسیس و گوشت را در کیسه ای گذاشت و در دهان سگ گذاشت. 
سگ هم کیسه را گرفت و رفت.  
ادامه مطلب ...

غزل (خلیل)5


تا کی بنشینم

تا   کی   بنشینم   تا   روزی   نظر   اندازد


روزی  نظری  بر  من  آن  بی خبر  اندازد


بار  غم   هجران  را  با  خود   بکشم تا کی


کو  قامت  رعنا   چون  قوس   قمر  اندازد


شب  تا به  سحر گاهان  دستی  به دعا دارم


مر حاجت  ما  را  هم  حق  در  سحر اندازد


جان درپی آن جانان دادن چه خوشست ای دل


عاشق  همه  دم   باید  جان  در  خطر  اندازد


چون لب به سخن بگشود آن دلبرخوش سیما


از   لعل   لبش   جانا   گویی   شکر   اندازد


چشمان  دو عالم  سوزش  سوزد و هم سازد


هر  دم  که  نظر  کردم  بر جان شرر اندازد


این  صبر و شکیبایی  بر جور و  ستم هایش


یا   رب   سببی   فرما    در  او  اثر  اندازد



یه غزل دیگه از خودم امیدوارم خوشتون اومده باشه

ماه رمضون

صـــحبــت از گـــــــرمـــای هــــــــوا بــــود، کــــــه بـــــــه مـــــاه رمــــــضان رســــــیـــد...

امـــــسـال روزه مــــــی گــــــیـــری؟

اگـــــــر خـــُـــــدا بـــــــــخــواهــــد...

مــن هــم مـی گیرم ، ولـــی کــدام پــزشک این هـمه ســختی را بـرای بــدن تــایید می کند؟

هـــمان کـــه وقــــــتی هــمه پــزشکان جـــوابت کــــردند ، بـــرایــت مـــعــجزه مــی کــنــد.