آخرین بار...


آخرین بار که من از تهِ دل، خندیدم
علتش پول نبود...
انعکاسِ جُوک هر روز نبود...
علتش، چهره‌یِ ژولیده‌یِ یک دلقک، یا زمین خوردن یک کُور، نبود ...
من بهِ «من» خندیدم!
که چو یک دلقـــکِ گیج
نقش یک خنده به صورت دارم،
و دلم میـــــگرید...!

محمد اقدام

نظرات 3 + ارسال نظر
نسیم سه‌شنبه 12 شهریور 1392 ساعت 00:42

منظورت از آنستزیا بیهوشی بود یا بی حسی؟!!
پیشنهاد می کنم این وبلاگ رو ببینی
http://purpirar.blogsky.com/

بی هوشی


ووووووییی چه ترسناک بود

عقده شده بود سه‌شنبه 12 شهریور 1392 ساعت 05:33

خداییش چه فکری میکنی این جملات و از این واون پیدا میکنی میزاری؟
اصلا این ادم کی بوده واسه خودش یه چیزی بلغور کرده. این همه شخصیت و انسان بزرگ خودمون داریم با این همه حرف های قشنگ ... اصلا چرا راه دور بریم همین قرانی که تو طاقچه ی خونمون داره گرد و خاک میخوره ...داخلش همه ی این جملات هست...فقط کافیه یه بار بازش کنی..تازه همه ی این بزبوووفسکی ها و نوچوفسکی ها بیشترشون با تاسی از همین قران و احادیث ما این جملات و به شکل های (بازی با کلمات) مختلف میگن ..ولی ما ...افسوووووووووووووووووووووووس
با همه نویسنده های وبلاگ بودم..

باتشکر از نظر شما به هر حال هر کی یه نظری داره دیگه شما این مدلی دوس نداری.این وبلاگ پست های متفاوت دیگه هم خیلی داره این که بگی همش بده این طوری نیس ما مطالب قرآن و احادیث رو هم داریم و به همه با هرنظری احترام می ذاریم من خودم چون این جملات رو دوس داشتم گذاشتم مطالب آموزنده و امیدوار کننده هم زیاد داریم

الهام سه‌شنبه 12 شهریور 1392 ساعت 13:40

اگه راس میگی خودت بیا مطلب بزار ببینم چی میزاری

خودته چی نکن بذار خالی شه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد