زن نبوده ام ...

زن نبوده ام تا بدانم چقدر سخت است زن بودن ، زن ماندن

زن نبوده ام ، تا بفهمم چقدر نگاه مردان در خیابان سنگین است

نبوده ام و نمی دانم چقدر سخت است وقتی به جرم رقص موهایت در باد ، به شخصیتت توهین می کنند
... ...
نمی دانم وقتی در به در کاری آبرومندی ، تنها چیزی که از تو می خواهند ، هم آغوشی پشت درهای بسته است

زن نبوده ام تا بدانم چه حس تلخی دارد وقتی منتظر تاکسی هستی ، بوق پشت بوق ... خانم خانه خالی موجود است...

نبوده ام و نمی دانم چه درد آور است وقتی شوهرت اندازه ی عشقش را با چین و چروک های صورتت هماهنگ می کند

نبوده ام و نمی دانم چه تحقیرآمیز است وقتی احساس لطیفت را با آشپزی و بشقاب شستن ها ، اندازه می گیرند

نبوده ام وقتی به شوهرت می گویی دلم هوای قدم زدن کرده و شوهرت بخندد و روزنامه اش را بخواند و بگوید پس چایی من کو ؟

نبوده ام و نمی دانم چه زشت است ، وقتی استادی به تو پیشنهاد دوستی می دهد و اگر دوست نشوی درست را پاس نخواهی شد.

نبوده ام و نمی دانم چقدر ترسناک است وقتی پشت ماشین می شینی و مردها در ترافیک ضعیفه صدایت می کنند ...

زن نبوده ام تا بدانم گریه های بی صدای زیر پتو چگونه است

من زن نبوده ام تا بدانم زن بودن چه حسی دارد ...

فقط می دانم خدا باران را برای رقص زنی خیسِ اشک در خیابان آفرید
نظرات 2 + ارسال نظر
... یکشنبه 16 تیر 1392 ساعت 08:19

دردناک بود

:D

من پرچمو نگه میدارم...فعلن بقیه استراحت کنن

afarin parchamdar

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد